|
بازي حميدرضا شريفي : «بايد امروز بي خيال من و اين كاغذها بِشي.» : ؟ : «مي خواهي كفر اين يارو دربياد، مگه نگفت بايد از اينجا بريد» : «بي خود؛ فندك وكجا گذاشتي؟» : «هر چي پيش بياد ديگه؟زيره متكاس.» : «نه دقيقا، واسه پيش آمد هم بايد يه فكري كرد. پيش آمدِ پيش آمد، روش داداشمه.» : «يه سيگار هم به من.» : «مي رفت گوش مي بريد . بيا. اونوقت دردسرش واسه من بود.» : «فندك» : «بگير» : «پرت نكـ…» : «يادمه يـه زني بود كه مي گفت ازش پول مي خواد و يه مردي كه رو حساب آشنايي بهش ماشين داده بود و داداشم رفته بود كه رفته بود. زنگ مي زدن ها ، وقت وبي وقت. يه بار از اون آقاهه پرسيدم شما تلفن منو از كي گرفتيد.گفت : از دامادتون كه توي فـلان خيابون كاسبه،منم خيلي آروم گفتم: داماد ما گه خورد كه داد ، داداش منم گه خورد كه از شما ماشين گرفت، شما هم خيلي گه خورديد كه اينجا زنگ زديد. يارو هم كم نياورد؛ گفت: آره هر جفتشون خوردن، تو كَتش نمي رفت. منم تلفن رو كشيدم. دو سه ساعت ديگه زدم به پريز و بلافاصله زنگ خورد؛ فحش مي داد.» : ... : «اون خــانومه رو بگو؛ بار آخر كه زنگ زد گفت: ببخشيد آقا من هــمش مزاحم شما مي شم، آخه پدرتون به من قول داده كه طلـب داداشتون رو بده ولي ازش خبـري نـشده. من گفتم: خيلي عذر مي خوام خانوم ولي شما نگفتيد شماره منو از كجا آورديد.گفت: راستش از پدرتون،ولي گفته بهتون چيزي نگم.منم طوطي وار همونهايي كه به مرده گفته بودم؛بهش گفتم. سريع قطع كرد.» : ... : «حتما فكر كرده من آدم بي چاك و دهني ام و ممكنه كار به جاهاي باريكي بكشه.» : ... : «خوبه ، ناخن ها تو سوهان بزن كه امشب خيلي كارشون داريم.» : ... : ... : «قرارچشم كسي رو در بيارم يا قراره برم شكارمرغ؟» : ... : «بياوامشب بي خيال منو اين كلمه هاشو. اگه حرف تو حرف نمي ياري ،گفتم واسه اين مرديكه قرمساق يه فكري كن.» : «مي دوني ، درست بودن ناخن ها به هر حال به تيپت كمك مي كند.» : ... : «بايد شيك شيك بشي امشب ؛ مثل شكلات» : ... : «قضيه سه سال پيشه . مي دوني كه.» : ... : «ولي اينبار هم نون توش هست وهم قلم.يه تيريپ مي زني هزارِ هزار،شب ِشب، تاريكِ تاريك: كنار خيابون خلوتي كه ماشينها ويژ ويژ كنون ازش رد مي شن شمـا آسه آسه قدمهاي عاشقانه اي برمي داري، گاهي جلو ؛ گاهي عقب .ساعتت رو نگاه مي كني؛ اين پا و اون پا مي شي و بالاخره دستت رو مثل بادنما جلوي يه ماشين حسابي تكون مي دي، يادت نره كه بايد چه جور ماشيني باشه . كسي كه براي تو نگه داره كسي نيست بجز كاركتر بدبخت صفحه سيصدويك تا سيصدوسه اين رومان. با فخروناز مي شيني عقب ، يك نفس عميق مي كشي. تا سه مي شماري و نوك تيز دشنه رو مي زاري كنار گردنش، همين اطراف، بعد محكم سرش داد ميزني: بكش كنار انتر. بايد لحن قوي و مستعدي داشته باشي، مي دوني كه. حدود صد متر جلوتر از شما من يه جايي تودل تاريكي پنهون شدم. سوارم كنيد.» : ... : ... : «حالا وظايف تو؛ اگه قراره يه جايي پياده اش كنيم نبايد خيلي جاي پرتي باشه، ماشين بازي هم ممنوعه. بايد سريع منو برسوني خونه و ماشين و ببري.» : ... : «راستي، اگه كاركتر بدبخت امشب يه آدم كله گنده بود و يه هفتير كله گنده تر از خودش توي كمرش باشه.» : «هيچي، فقط مسير سيصد صفحه نوشتن تغيير مي كنه و شخصيت اصليش مي پره؛ منم خيلي راحت داخل قلاب مي نويسم به علت اينكه شما پاتون گيره و من هم بايد خودم واسه خودم چايي بريزم ديگه احتمال دنبال كردن اين ماجرا در حوصله ام نيست و بعد هم كار را به مخاطب تقديم مي كنم البته بدون تمجيد.» : «اصلن اگه گاز ماشين و گرفت و فهميد من پشم به كلام نيست؟» : «بازم هيچي،تو با آقاهه مي ري ديگه.» : «احتمالش هست.» : ... : ... : «تلويزيون ببين شدي.» : «الآن بازي ايران و ايرلند شروع ميشه.» : ... : ... : «اين گلدونها رو نگاه – از بي آبي مردن.» : «حالا بازي تيم مليه،اين مهمتره.» : «هيچي مهم نيست،مهم اينه كه امشب هم بگذره.» : «با رضايت اين يارو يا بدون اون .» : «رضايت ؟خيلي كه گندش بالا اومد يه جاي ديگه مي گيرم و شبونه اثاث مي ريزم توش.» : «بازي شروع شد.» : ... : ... پائيز 1381
|
|