بازي

حميد رضا شريفي
sharifi_hamidreza82@yahoo.com

بازي
حميدرضا شريفي
: «بايد امروز بي خيال من و اين كاغذها بِشي.»
: ؟
: «مي خواهي كفر اين يارو دربياد، مگه نگفت بايد از اينجا بريد»
: «بي خود؛ فندك وكجا گذاشتي؟»
: «هر چي پيش بياد ديگه؟زيره متكاس.»
: «نه دقيقا، واسه پيش آمد هم بايد يه فكري كرد. پيش آمدِ پيش آمد، روش داداشمه.»
: «يه سيگار هم به من.»
: «مي رفت گوش مي بريد . بيا. اونوقت دردسرش واسه من بود.»
: «فندك»
: «بگير»
: «پرت نكـ…»
: «يادمه يـه زني بود كه مي گفت ازش پول مي خواد و يه مردي كه رو حساب آشنايي بهش ماشين داده بود و داداشم رفته بود كه رفته بود. زنگ مي زدن ها ، وقت وبي وقت. يه بار از اون آقاهه پرسيدم شما تلفن منو از كي گرفتيد.گفت : از دامادتون كه توي فـلان خيابون كاسبه،منم خيلي آروم گفتم: داماد ما گه خورد كه داد ، داداش منم گه خورد كه از شما ماشين گرفت، شما هم خيلي گه خورديد كه اينجا زنگ زديد. يارو هم كم نياورد؛ گفت: آره هر جفتشون خوردن، تو كَتش نمي رفت. منم تلفن رو كشيدم. دو سه ساعت ديگه زدم به پريز و بلافاصله زنگ خورد؛ فحش مي داد.»
: ...
: «اون خــانومه رو بگو؛ بار آخر كه زنگ زد گفت: ببخشيد آقا من هــمش مزاحم شما مي شم، آخه پدرتون به من قول داده كه طلـب داداشتون رو بده ولي ازش خبـري نـشده. من گفتم: خيلي عذر مي خوام خانوم ولي شما نگفتيد شماره منو از كجا آورديد.گفت: راستش از پدرتون،ولي گفته بهتون چيزي نگم.منم طوطي وار همونهايي كه به مرده گفته بودم؛بهش گفتم. سريع قطع كرد.»
: ...
: «حتما فكر كرده من آدم بي چاك و دهني ام و ممكنه كار به جاهاي باريكي بكشه.»
: ...
: «خوبه ، ناخن ها تو سوهان بزن كه امشب خيلي كارشون داريم.»
: ...
: ...
: «قرارچشم كسي رو در بيارم يا قراره برم شكارمرغ؟»
: ...
: «بياوامشب بي خيال منو اين كلمه هاشو. اگه حرف تو حرف نمي ياري ،گفتم واسه اين مرديكه قرمساق يه فكري كن.»
: «مي دوني ، درست بودن ناخن ها به هر حال به تيپت كمك مي كند.»
: ...
: «بايد شيك شيك بشي امشب ؛ مثل شكلات»
: ...
: «قضيه سه سال پيشه . مي دوني كه.»
: ...
: «ولي اينبار هم نون توش هست وهم قلم.يه تيريپ مي زني هزارِ هزار،شب ِشب، تاريكِ تاريك: كنار خيابون خلوتي كه ماشينها ويژ ويژ كنون ازش رد مي شن شمـا آسه آسه قدمهاي عاشقانه اي برمي داري، گاهي جلو ؛ گاهي عقب .ساعتت رو نگاه مي كني؛ اين پا و اون پا مي شي و بالاخره دستت رو مثل بادنما جلوي يه ماشين حسابي تكون مي دي، يادت نره كه بايد چه جور ماشيني باشه . كسي كه براي تو نگه داره كسي نيست بجز كاركتر بدبخت صفحه سيصدويك تا سيصدوسه اين رومان. با فخروناز مي شيني عقب ، يك نفس عميق مي كشي. تا سه مي شماري و نوك تيز دشنه رو مي زاري كنار گردنش، همين اطراف، بعد محكم سرش داد ميزني: بكش كنار انتر. بايد لحن قوي و مستعدي داشته باشي، مي دوني كه. حدود صد متر جلوتر از شما من يه جايي تودل تاريكي پنهون شدم. سوارم كنيد.»
: ...
: ...
: «حالا وظايف تو؛ اگه قراره يه جايي پياده اش كنيم نبايد خيلي جاي پرتي باشه، ماشين بازي هم ممنوعه. بايد سريع منو برسوني خونه و ماشين و ببري.»
: ...
: «راستي، اگه كاركتر بدبخت امشب يه آدم كله گنده بود و يه هفتير كله گنده تر از خودش توي كمرش باشه.»
: «هيچي، فقط مسير سيصد صفحه نوشتن تغيير مي كنه و شخصيت اصليش مي پره؛ منم خيلي راحت داخل قلاب مي نويسم به علت اينكه شما پاتون گيره و من هم بايد خودم واسه خودم چايي بريزم ديگه احتمال دنبال كردن اين ماجرا در حوصله ام نيست و بعد هم كار را به مخاطب تقديم مي كنم البته بدون تمجيد.»
: «اصلن اگه گاز ماشين و گرفت و فهميد من پشم به كلام نيست؟»
: «بازم هيچي،تو با آقاهه مي ري ديگه.»
: «احتمالش هست.»
: ...
: ...
: «تلويزيون ببين شدي.»
: «الآن بازي ايران و ايرلند شروع ميشه.»
: ...
: ...
: «اين گلدونها رو نگاه – از بي آبي مردن.»
: «حالا بازي تيم مليه،اين مهمتره.»
: «هيچي مهم نيست،مهم اينه كه امشب هم بگذره.»
: «با رضايت اين يارو يا بدون اون .»
: «رضايت ؟خيلي كه گندش بالا اومد يه جاي ديگه مي گيرم و شبونه اثاث مي ريزم توش.»
: «بازي شروع شد.»
: ...
: ...
پائيز 1381



 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30805< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي